محافل مذهبی دوره 28

اطلاع رسانی مراسم مذهبی دوره 28

محافل مذهبی دوره 28

اطلاع رسانی مراسم مذهبی دوره 28

سرباز که نباید از سرما بترسد


راوی: «احمد اثنی عشر»

پایگاه هوایی اصفهان در نزدیک کویر واقع شده و به همین خاطر دارای زمستان های سردی است. چند وقت بود که سربازان به قسمت حفاظت پایگاه شکایت می کردند که منطقه رَمپ (محوّطه پارک هواپیماها) پروازی در معرض وزش بادهای سرد کویری است و ما طاقت نداریم که دو ساعت بدون هیچ گونه حفاظی در آنجا پاسداری بدهیم. آنها درخواست ساخت اتاقک نگهبانی را داشتند. از طرفی پاسدار به دلیل اینکه در داخل اتاقک به کل منطقه دید کافی نداشت، حفاظت پایگاه با ساخت اتاقک مخالفت می کرد.

 

ادامه مطلب ...

با من...



دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من                به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من


اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را                بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من


بیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارش       بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من


اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن از ما             در خانه دق الباب کن، وا کردنش با من


به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم، آری   طلب کن آنچه می خواهی، مهیا کردنش با من


بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را         بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من


چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن             غم فردا مخور، تامین فردا کردنش با من


به قرآن، آیه رحمت فراوان است، ای انسان       بخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من


اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت            تو توبه نامه را بنویس، امضا کردنش با من

یه بسیجی که عوض ده تا بسیجی کار می کرد


انباردارمون گفت :
یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا بسیجی کار می کنه،
میشه این نیرو رو بدی به من تا تو انبار ازش استفاده کنم؟
بهش گفتم: کو؟ کجاست؟
گفت: همون که داره گونی ها رو دو تا دو تا می بره توی انبار
نگاه کردم ببینم کیه.
گونی ها جلوی صورتش بود و دیده نمیشد.
رفتم نزدیک تر ، نیم رخش رو دیدم
آقا مهدی باکری بود ، فرمانده ی لشکرمون
تا من رو دید ، با چشم و ابرو اشاره کرد که به انباردار چیزی نگم
می خواست کارش رو تموم کنه...
... دل توی دلم نبود
اما دستور آقا مهدی بود.
نمی تونستم به انباردار بگم این فرمانده لشکره که...

قسمتی از وصیت نامه سردار شهید حمید باکری :


زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان امروز به سه دسته تقسیم می شوند:


۱.دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر می خیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند .

۲.دسته ای راه بی تفاوت می گزینند و در زندگی مادی خود غرق می شوند
و همه چیز را فراموش می کنند.

۳.دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند
که از شدت مصائب و غصه ها ، دق خواهند کرد.

پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید.

به مناسبت هفته دفاع مقدس

یک کارت برای امام رضا (علیه السلام) ؛ مشهد.

یک کارت برای امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) ؛ مسجد جمکران
یک کارت هم برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، حرم حضرت معصومه (علیه السلام) ؛ قم. این یکی رو خودش برده بود انداخته بود توی ضریح.
«چرا دعوت شما رو رد کنیم؟! چرا به عروسی شما نیاییم؟! کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمده ایم. شما عزیز ما هستی. »
حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمده بود به خوابش. درست قبل از عروسی. (شهید ردانی پور)

نگهبانی

نصف شب از شناسایی برگشته بود . وقتی دید بچه ها توی چادر خوابن بیرون چادر خوابید . بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو صدا بزنه زین الدین رو نشناخت. شروع کرد با قنداق اسلحه به پهلوش زد . هی ام می گفت پاشو نوبت پستته بالاخره مهدی اسلحه رو ازش می گیره میره سر پست و تا صبح نگهبانی میده .
صبح زود نگهبان پست بعدی به بسیجی میگه چرا دیشب منو صدا نزدی ؟

اونم میگه : پس دیشبی که صدا کردم کی بوده ؟

ته توی قضیه رو که در میاره میفهمه دیشب فرمانده لشکر و فرستاده سر پست .

معنی بچه حزب اللهی

نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است .

پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار .

ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم .

نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است .

رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است .

اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)


عشق...

خاطره ای از شهید همت :

در عملیات والفجر 4 هنگام رسیدن به میدان مینی که پاکسازی نشده بود
یک بسیجی رو دیدم که رفت رو سیم خاردار دراز کشید اونم از نوع حلقویش و بعد گفت رد شین!!
کسی اینقدر عاشق؟!!
عشق بدون شناخت نیست........

عشق همین است و بس.